عاشقتمممممممممم
من و بابا عاشقتيم به خدا مخصوصا الان كه داري جمله هاي عجيب غريب ميگي و مار و حسابي شاد ميكني . ديروز داشتم برات سيب و هلو رنده ميكردم تا با بستني واست دسر درست كنم . تا رنده رو دستم ديدي گفتي : مامان ؟! چشت ميبوزه ؟؟؟؟ يه بار ديده بودي پياز رنده ميكنم و چشمم ميسوخت . ديشب هم اومدي تو صورتم موهاتو ريختي جلوي چشات يه جوري كه اصلا صورتت معلوم نبود و همش مو بود گفتي : مامان نيگا كن لالا خراب شده عنكبوت هم خيلي دوست داري شمال كه رفتيم عنكبوت زياد بود از كوچيك بگير تا بزرگ هردفه يكيشون رو ميدي با ذوق صدامون ميكردي : مامان ! عمو عنچوبي !!! بابابيا آخا عنچوبي اومده ! وقتي ميخوايم لب تاب رو روشن كنيم : اِ مامان...
نویسنده :
مامان مرمر
16:16